مقصود از خلافت آدم چیست؟
تذکر: نزدیک به ربع قرن پیش در شهرستان تبریز کتابی، به نام «تفسیر آیات مشکله قرآن» به قلم آقای «یوسف شعار» منتشر شد. مؤلف آن کتاب بدون ملاحظه اصول و قواعد تفسیر، به توضیح یک رشته آیات پرداخت و در نتیجه دچار لغزشهایی نابخشودنی گردید. این سلسله مقالات نقد نظرات مؤلف مذکور است.
(وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ) (بقره، آیه 30)«به یاد آر زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در روی زمین خلیفهای قرار میدهم فرشتگان گفتند آیا کسی را در روی زمین قرار میدهی که فساد میکند و خونها را میبریزد، و ما تو را ستایش گویانیم، و تو را تسبیح و تقدیس میکنیم، خدا گفت: من چیزی را میدانم که شما نمیدانید».
میان مفسران درباره متعلق «خلیفه» اختلاف نظر است: (1)
آیا منظور از خلافت حضرت آدم و یا فرزندان او، جانشینی از پیشینیان است که قبل از حضرت آدم در روی زمین زندگی میکردند؟ و چون نسل آنها از بین رفته و آفرینش مجدد انسان با خلقت حضرت آدم شروع شده بود، از این جهت خداوند آدم را خلیفه نامید، زیرا جانشین آنان گردید.
یا این که مقصود خلافت و نمایندگی آدم و یا فرزندان او ا حضرت حق است و هدف این است که آدم مظهر اتمِّ اسماء و صفات خدا میباشد و این خلافت از جانب خدا برای عموم بشر است، و مصداق اتمِّ و اجلای آن، انبیاء و اولیاء الهی میباشند.
اکنون موضوع را با تحلیل مفاد آیه، پیگیری میکنیم. هنگامی که خداوند دربارهی جعل خلیفه با ملائکه گفتگو نمود آنها دو موضوع را پیش کشیدند.
اول: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاءَ»؟: (آیا کسی را خلق میکنی در آنجا که فساد میکند و خون میریزد)؟.
دوم: «وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»: ما آنچه که سزاوار ستایش تو است به جا میآوریم.
در تأیید نظریه نخست گفته میشود: جملهی نخستین گواه بر این است که مراد از خلافت، خلافت از کسانی است که قبلاً در روی زمین زندگی میکردند به دلیل این که «ملائکه» برای «خلیفه» سفک دماء و خونریزی و فساد را نسبت دادند، و چون مقصود از خلیفه هم، خلافت از گذشتگان بوده، ملائکه از طریق مقایسه، یعنی مقایسه وضع موجود جدید با گذشتگان، فهمیدند که این «انسان» نیز همان اعمالی را مرتکب خواهد شد که قبلیها مرتکب میشدند و گرنه آنان از کجا دانستند که این «خلیفه» مفسد و خونریز خواهد بود (2).
ولی برای فهم و اطلاع فرشتگان وجه دیگری نیز هست و آن اینکه آنها این موضوع را از کیفیت و محیط زندگی این موجود (خلیفه) به دست آوردند، زیرا خداوند وضع و محیط زندگی «خلیفه» را در بیان خود روشن ساخت و فرمود: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» بسیار بدیهی است که زمین عالم ماده است و موجود زمینی هم موجودی مرکب از قوای مادیه و معنوی خواهد بود که شهوت و غصب نیز از جمله آنها است و این قوا نیز تزاحم و تشاجر و خونریزی و فساد را به دنبال خواهند داشت
(3).
روشنتر بگوئیم: منظور فرشتگان این بود که خلیفه باید بسان منوب علیه (خدا) باشد، یعنی چنانکه او منزه و پاک و دور از آلودگی و فساد است، خلیفه او نیز باید پاک و منزه باشد، و چون موجود زمینی مرکب از قوای مادی و معنوی است، طبعاً از فساد و خونریزی و... دور نخواهد بود، پس چگونه میتواند خلیفه گردد.
روی این دو احتمال نمیتوان جمله نخست را به یکی از دو احتمال که از مفسران منقول است، دلیل گرفت.
اما جمله دوم: باید اعتراف کرد که آشکارا دلالت دارد که منظور از خلافت، همان خلافت از جانب خدا است نه جانشینی از پشینیان زیرا هرگاه منظور خلافت از گذشتگان «خونریز و فتنهانگیز» بود هرگز حاجتی به جمله دوم که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم، نبود زیرا هیچگاه از نماینده گذشتگان خونریز، کسی انتظار تقدیس و تسبیح را ندارد تا ملائکه درصدد استدراک آن برآیند و بگویند ما وظایف او را انجام میدهیم بنابراین ناچار باید گفت: فرشتگان فهمیدند که خداوند میخواهد خلیفهای از جانب خود در روی زمین قرار دهد، با خود گفتند که غرض از اتخاذ نائب این است که او (یعنی خلیفه) منوب عنه را تقدیس و تسبیح کند و این کار از خود ما ساخته است و نیازی به جعل خلیفه نیست.
خلاصه: هرگاه غرض از جعل خلیفه، تسبیح و تقدیس است، این به وسیله ما انجام میگیرد و دیگر نیازی به خلیفه نیست، ناگفته پیدا است تقدیس و تسبیح از خلیفه الهی متوقع است نه از نائب و نمایندهی گذشتگان شرور و فتنه جو و خون ریز بنابراین باید اجمال موجود در جملهی نخست را (أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمَاءَ) و این که از کجا فهمیدند که این خلیفه فساد و خونریزی را به دنبال دارد، با توجه به جمله دوم (وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ) رفع کرد و گفت فرشتگان موضوع سفک دماء و ایجاد فساد را از کیفیت محیط زندگی آدم که همان زمین و ماده است فهمیدند و به خداوند عرضه داشتند: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا...».
این بود اجمال آن که دانشمندان تفسیر درباره استواری نظریه دوم بیان کردهاند.
شما میتوانید وجه دیگری نیز بر ترجیح نظریه دوم اضافه کنید زیرا آیههای (31، 32 و 33) که بر برتری و تفوق علمی آدم، بر فرشتگان گواهی میدهد این نظر را نیز تأیید میکند و میفرماید: که ملاک خلافت از خدا، همان دانش و بینش است، و شما فاقد آن هستید و این آیات متکفل بیان برتری خلیفه از نظر علم نسبت به فرشتگان میباشد.
ولی نویسندهی «تفسیر آیات مشکله» دلائل طرفداران این نظر را نادیده گرفته بدون این که اشارهای به آنها بنماید، شروع به تخطئه نموده است. ما پیش از آنکه به نقد گفته وی بپردازیم مطلبی را تذکر میدهیم:
خلظ مفهوم به مصداق:
اساس برخی از اشتباهات نویسنده همان خلط مفهوم به مصداق است ناگفته پیداست که مفهوم و معنای «مطابقی» خلیفه همان جانشین است ولی گفتگو در متعلق این لفظ است، که آیا مقصود خلافت از جانب گذشتگان؟! یا از جانب خدا است؟ وگرنه هیچ کس در معنای این لفظ اختلاف ندارد، هرگاه طرفداران نظریه دوم میگویند که خلیفه خدا در آن روز در روی زمین «آدم نبی» بوده است مقصود این نیست که خلیفه به معنی پیامبر است، بلکه منظور تعیین مصداق این معنای کلی است نه مفهوم آن. خوب است این موضوع را با مثال روشن سازیم:
هرگاه شما در هوای گرم به دوست خود بگوئید التهاب و عطش دارم چیزی بیاور بخورم او برود هندوانهای بیاورد، این نه برای این است که لفظ «چیز» برای هندوانه وضع شده است، بلکه این لفظ، بر معنای وسیعی وضع شده است و صدها مصداق دارد، و یکی از مصادیق آن، همان هندوانه است که در آن شرائط بر آن منطبق میشود.
اکنون در آیه مورد بحث میگوئیم «ما وُضِعَ لَه» و معنای مطابقی «خلیفه» همان نائب و نماینده است، ولی نخستین مصداق آن، در آن روز آدم بود که بعدها نیز پیامبر شد، و مصداق اتم و اکمل آن در روزهای بعد، پیامبران و امامان و اولیای هستند.
محققان میگویند: نمایندگی اختصاص به شخص حضرت آدم ندارد بلکه این خلافت شامل حال تمام افراد بشر است چنانکه آیههای دیگر حاکی است که تمام افراد بشر خلیفه و نمایندهاند و ما فعلاً در این موضوع وارد نمیشویم.
بنابراین هیچ مفسری ادعاء ننموده که معنای خلیفه همان پیامبر است، بلکه همگان معتقدند که خلیفه در همان معنی خود به کار رفته است، ولی آیا مصداق آن منحصر به آدم است، که بعدها پیامبر شد و یا عموم مردم مصداق آن هستند، هر چند مصداق اتمِّ و اکمل آنها، انبیا و امامان و اولیاء میباشند؟ فعلاً برای ما مطرح نیست.
با توجه به این مقدمه خواهید دید که استدلالات مفسر معاصر چقدر سست و بیپایه است اینک به نقل آنها میپردازیم:
1- خلیفه در لغت به معنای «جانشین» است و به معنی پیامبر و رسول نیامده است پس منظور از خلافت افراد پیشین است.
پاسخ: گفتار قبلی ما بیاساس بودن این اشکال را روشن میسازد و ریشه اشتباه، خلط مفهوم به مصداق است چنانکه همین اشتباه را در جای دیگر از آن جمله در تفسیر آیهی: (فَلَمّا رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ) (هنگامی که یوسف برهان پروردگار خود را دید) مرتکب شده است و میگوید: در کجا برهان به معنای عصمت آمده است، و توجه نکرده است که مقصود از برهان خدا در آیه همان دلیل و گواه است که انسان را به خدا هدایت مینماید، و برهان الهی صدها مصداق دارد و مصداق آن در آن روز برای یوسف «عصمت» او بوده است.
2- در آیهی شریفهی: (یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ) (ص، آیه 26)
«ای داود ما تو را در روی زمین جانشین قرار دادیم پس در میان مردم از روی حق داوری کن».
خلیفه به معنای جانشین آمده است و مقصود این نیست که خداوند حضرت داود را جانشین خود قرار داده است، بلکه حضرت داود جانشین پیامبران و سلاطین پیشین است.
پاسخ: این که میگوید «خلیفه» در آیه مربوط به حضرت داود به معنای خلیفه است، ما نیز تصدیق میکنیم ولی مدرک او بر اینکه جانشینی از طرف خدا نیست بلکه از طرف انبیاء و سلاطین است، چیست؟ اساساً این آیه از این نظر ساکت است و همین قدر میرساند که داود جانشین است، ولی جانشینی او از طرف چه کسی است، آیهی شریفه از بیان آن ساکت میباشد، باید متعلق آن را از جای دیگر تعیین کرد.
3- اعتراض فرشتگان (أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا) دلیل بر این است که خلیفه به معنی پیامبر نیست، و نیز گواه بر این است که پیش از آدم مخلوقی بوده که خون یکدیگر را ریخته و فساد میکردند.
پاسخ: هیچ کس نگفته است که خلیفه به معنای پیامبر است، و حتی خدا هم به فرشتگان نفرمود که من در روی زمین پیامبر قرار میدهم، بلکه آنچه خدا فرمود، و فرشتگان شنیدند این بود که من جانشینی از خود (بنا به نظر دوم) در روی زمین قرار میدهم و جانشینی از خدا ملازم با عصمت نیست تا برای فرشتگان جای اعتراض نباشد، زیرا مقصود از نیابت چنان که دانشمندان فن فرمودهاند، همان نیابت در اسماء و صفات خدا است، مثلاً بشر قادر، نماینده خدا و حاکی از قدرت بیپایان او است، بشر دانا نماینده او و حاکی از علم بیپایان او است.
واضحتر بگوئیم: نیابت بشر از خالق خود، این است که او به وسیله اوصاف خود از اوصاف بیپایان مقام ربوبی حکایت میکند و حاکی اوصاف حق، لازم نیست که پیوسته معصوم باشد تا برای اعتراض آنها محلی نباشد و اینکه میگوید: آیه گواه بر این است که قبل از آدم مخلوقی بوده... ما منکر آن نیستیم، ولی آیه بر آن دلالت ندارد، زیرا دلالت آن فرع این است که بگوئیم مقصود، نیابت از گذشتتگان است، و آن نه تنها بیدلیل است بلکه خود آیه برخلاف آن گواهی میدهد چنان که قبلاً تشریح شد.
4- اگر خلیفه را به معنی جانشین خدا بگیریم، باید جانشین تمام یا لااقل پارهای از کارهای او را بتواند انجام دهد در صورتی که میبینیم تمام پیامبران به صراحت هرچه تمامتر قوه و قدرت را از خود سلب کرده و گفتهاند ما کاری نمیتوانیم انجام دهیم و خلقت و روزی و شفا در درست خدا است (4).
پاسخ: مقصود از خلیفه، این نیست که از هر نظر مانند خدا باشد، مثلاً هرگاه خدا واجب الوجود و قدیم و ازلی است، خلیفه او هم مانند او، واجب الوجود و قدیم و ازلی باشد، بلکه مقصود این است که بشر به عنوان موجود کامل محل تجلی اسماء و صفات حق باشد و انبیاء و اولیاء از این نظر که به اسرار الهی و معارف حقه، احاطه دارند، نماینده خدا در علم هستند و تصرفات و کارهای فوقالعادهی آنها در تکوین، نشانه قدرت بیپایان پروردگار است، ترقیات و تکامل روزافزون علم و اقتدار بشر، حاکی از قدرت و علم بیپایان پدید آورنده بشر میباشد و همچنین.
آیهی زیر که از قدرت فوقالعاده عیسی حاکی است نمایندگی او را از جانب خدا در صفت «قدرت» روشنتر میسازد اینک آیه:
(وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَكُونَ طَیْراً بِإِذْنِی وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی) (مائده، آیه 110).
«به یاد آرای مسیح! آن دم را که به اذن من از گل صورت پرندهای میساختی و در آن میدمیدی و به اذن من پرندهای میشد و کور مادرزاد و برص زده را به اذن من شفا میدادی، و آن دم که مردگان را به اذن من زنده میکردی».
صاحب تفسیر «المنار» در ذیل این آیه پس از بیان اینکه مراد از خلافت، خلافت از جانب خدا است شرحی مینویسد که بسیار جالب است و ما ترجمه آن را در این جا نقل میکنیم:
«انسان را خداوند چنان که در قرآن میفرماید: ناتوان آفریده است: «وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً...» و همچنین او را جاهل آفریده است:
(وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً)
(نحل، آیه 78)
«خدا شما را از رحم مادرانتان بیرون آورد و شما چیزی را بلد نبودید».
ولی باید انسان مورد عبرت قرار گیرد زیرا همین انسان، با آن ضعفی که دارد، تصرف میکند و با اینکه در بدو خلقت، خود جاهل و نادان است، ولی همهی اسماء را میداند و با این که حیوانات دیگر مصالح و منافع خود را از ابتدای تولد خود با الهام میفهمند و نیروهای آنها زود تکمیل میشود ولی این انسان ضعیف و نادان که هنگام تولد جز گریه چیزی به او الهام نشده و تکامل او نیز بسیار کند و تدریجی است، وقتی «قوا» به او عطا میشود، همه چیز را میفهمد و همه کائنات را تحت اختیار و قدرت خود میآورد، و این قوه را «عقل» مینامند.
به واسطه همین عقل است که انسان خود را از سرما و گرما حفظ میکند و برای دفاع از خود در مقابل دشمن، از آن، استفاده میکند، و در اثر همین «قوه» است که در گذشته اختراعات و اکتشافات عجیب و غریبی را پدید آورده و در آینده نیز چیزهای دیگری را کشف خواهد کرد.
پس انسان را در پرتو این «قوه» نمیتوان «محدود الاستعداد» و «محدود العلم و...» دانست این انسان با این که به تنهائی خیلی ضعیف است، ولی وقتی اجتماعی شد، تصرفی در هستی، میکند که به اذن خدا، برای آن حدی را نمیشود تصور کرد.
و به همین مقیاس که خداوند برای کشف اسرار طبیعت و خلقت و برای تسلط بر زمین و عوامل دیگر، به این انسان قدرت داده، و برای جلوگیری از ظلم و فساد هم احکام و شرایعی جعل کرده که اعمال و اخلاق این انسان را محدود کند تا به تکامل آن بیشتر کمک شود... و به همین سبب است که او را خلیفه خود در روی زمین قرار داده است.
آثار انسان، در این خلافت زمینی کاملاً آشکار شده و ما عجائب صنایع او را در معدن و نبات، در زمین و دریا و هوا میبینیم و همین انسان کار و کوشش میکند و علی الدوام به اختراعات و اکتشافات خود میافزاید، بلندی را پستی و پستی را بلندی میکند، جاهای خراب را آباد میکند و دریاچههای مصنوعی میسازد و یا دریاها را برای استفاده از زمین آن خشک میکند، با تلقیح مصنوعی نبات و میوهها (و حتی انسانها) را خلق و تولید میکند و خداوند به دست همین انسان، نژادها را عوض میکند کوچک را بزرگ و وحشی را اهلی و... مینماید.
آیا این از حکمت الهی نیست که این انسان را با این مواهب خلیفه خود در روی زمین قرار دهد تا عجائب خلقت و اسرار طبیعت او را ظاهر و آشکار کند؟
آیا میتوان آیه و نشانهای برای کمال خدا و وسعت علم او یافت که بهتر و کاملتر از این انسان باشد که او را به بهترین وجه خلق کرده است؟ و وقتی انسان را به این معنی که گفته شد برای خدا، خلیفه بدانیم ملائکه چگونه تعجب میکنند؟
علت اینکه ملائکه میگویند: (وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ) این است که آنها با توجه به علم غیر محدود و اراده مطلق خلیفه، فهمیدند و دانستند که این علم و اراده که به تدریج حاصل میشود، تحت کنترل این انسان و زیر احاطه کامل او نخواهد بود، و در نتیجه فساد و خونریزی خواهد شد... و البته این انسان هر اندازه که علم داشته باشد باید معترف بود که جز مختصری از علم الهی به او داده نشده و در عین حال، نمونه و مظهر کاملی از علم الهی است... (5)
پینوشتها:
1. به مطلب ششم ص 34 و به بعد از «کتاب تفسیر آیات مشکله» بازگشت شود، هدف از عنوان کردن آیه، پائین آوردن مقام پیامبری مانند آدم است و جانشینی او از جانب خدا، انکار میگردد.
2. المنار، ج 1، ط مصر، ص 258.
3. به تفسیر المیزان، ج 1، ص 115 و تفسیر «اشارات الاعجاز فی مظان الایجاز» ط ترکیه، آنکارا (1959 م) ج 1، ص 115 و به بعد مراجعه شود.
4. قبلاً اشاره شد که بسیاری از بزرگان همه فرزندان آدم را خلیفه میدانند و ما میبینیم که خلفای الهی با تمام عجز و ضعف و عدم اقتداری که بالذات دارند، به یاری خدا و به اذن او» کارهائی انجام میدهند که هیچ مخلوقی جز انسان بزرگ قدرت بر آن را ندارد.
5. تفسیر «المنار» از استاد شیخ محمد عبده تألیف سید محمد رشید رضا» ط 4، مصر، ج 1، ص 259 و 260 و 261.
خسروشاهی، سیدهادی، (1371) تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، قم: انتشارات توحید، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}